آقا من کلا عادت ندارم با دهن پر حرف بزنم.حتی وقتی تو خونه هم فقط خودم و همسرم هستیم با دهن پر حرف نمیزنم.

چند شب پیش خونه پدرم بودیم و یکی از دوستهای پدرم هم با خانمش اونجا بودن.خیلی باهاشون صمیمی و راحت هستیم.آدمهای خیلی جالب و روشن فکری هستن.به شدددددت هم مبادی آداب.

موقع شام خوردن پدر و مادرم داشتن یه خاطره خنده دار تعریف میکردن منم یه لحظه جوگیر شدم اومدم با هیجان ادامه ماجرا رو تعریف کنم براشون که چشمتون روز بد نبینه.دو تا چیز گردالی کوچولو از دهنم پرت شدن بیرون.انقدرررررررررررر خجالتی کشیدم که نگو.هنوزم که یادش میافتم از خجالت قرمز میشم.درسته باهاشون راحتیم و خیلی خیلی هم منو دوست دارن ولی چون همیشه خیلی مودب و باکلاس برخورد میکنن خیلی خجالتی کشیدم.

نمیدونم چرا یه مدته یاد یه چیزایی در گذشته میافتم و بابتشون احساس شرمساری و خجالت میکنم.خیلی زجر آوره واقعا.

لطفا بیاید دلداریم بدید.هم اکنون به دلداریتون به شدت نیازمندم.

پ.ن یک:الان یه دور چیزی که نوشتم رو خوندم.چقدر از کلمه خیلی»استفاده کردم.باید سعی کنم خیلی از خیلی استفاده نکنمlaugh​​​​

پ.ن دو:آیبک و الهام عزیز منتظر دلداری های گرمتون در این خصوص هستم.

پ.ن سه:امشب شب پ.ن نوشتن بود.چه خبرمه؟چه خبررهههه؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها